نگاهی به کارنامه تئاتری ”محمد چرمشیر” به انگیزه پنجاه و یکمین سالگرد تولد او
"محمد چرمشیر" نمایشنامهنویس است و مدرس تئاتر. او آن قدر متن نوشته که انگار در این دنیا کار دیگری جز نوشتن نداشته است. مدام مینویسد. متنهای نمایشی کوتاه و بلند. تک نفره و چندنفره. با قصه و ضد قصه. اقتباس و اورژینال. از روی رمان، فیلم، داستان کوتاه، یادداشتهای فردی (ویرجینیا وولف، واتسلاو هاول، کریستف کلمب)، شعر کلاسیک و نو، به زبان محاوره و شاعرانه، پیچ

رضا آشفته: سرزمین ایران سال‌ها و قرن‌هاست که در غربت عجیبی به سر می‌برد. هنوز هم در این سرزمین بزرگ و امپراطوری شعر و اندیشه بزرگانی می‌آیند و می‌روند، بی‌آنکه خودشان یا حتا دوروبری‌هایشان بدانند که اینان بخشی از فرهنگ و هنر جهانی را رقم خواهند زد.
چنانچه صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق چوبک، ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر، مهرداد بهار، غلامحسین ساعدی، اکبر رادی، عباس نعلبندیان، جلالآل احمد، احمد شاملو، علیاکبر دهخدا، و هزاران ستاره اندیشه و ادب و هنر و متولی فرهنگ در این غربت عجیب و در روزهای نزدیک به ما به محاق فراموشی سپرده شدهاند. اگر این نامآوران در زندگی ما جاری و ساری بودند، ما در جهان ید طولای خود را به دیگران در زمینه فرهنگ والای انسانی نشان میدادیم، و این بزرگان همچنان فقط در این سرزمین برای عدهای اندک بزرگی خود را عیان نمیکردند. به این تعبیر همین مصیبت ملالآور و غمانگیز برای دیگر بزرگان سرزمین ایران تکرار خواهد شد چراکه همه به سختی و مرارت و بیهیچ ادعایی حضور دارند اما کو آن امکانی که این همه دانایی و خلاقیت در اختیار همگان قرار گیرد؟، تا این همه دم از عقبماندگی نزنیم و نزنند دیگران که شاید نخواهند این امپراطوری اندیشه یکبار دیگر در دنیا قد علم کند. شاید بخشی از این بزرگان به شانس و مدد سینما از این محاق به بیرون پا گذاشتهاند، و آوازه ایران و ایرانیان را چون سرودی ملکوتی شناساندهاند.
حالا با این تفاسیر میخواهم درباره یکی از بزرگان امروز وطنام بنویسم. شاید هم ملال روزگار همه ما را از این باور درست بر حذر داشته که اصلن در میان ما بزرگی نیست که اگر بود چرا نباید نام و نشانی در فرهنگ و هنر جهانی داشته باشیم؟ بحث به درازا میکشد اگر بخواهم دربارهاش بنویسم؛ اما باید نوشت و در جای خود امری است واجب و ضرورتی است غیرقابل کتمان.
نوشتن کار اوست
"محمد چرمشیر" نمایشنامهنویس است و مدرس تئاتر. او آن قدر متن نوشته که انگار در این دنیا کار دیگری جز نوشتن نداشته است. مدام مینویسد. متنهای نمایشی کوتاه و بلند. تک نفره و چندنفره. با قصه و ضد قصه. اقتباس و اورژینال. از روی رمان، فیلم، داستان کوتاه، یادداشتهای فردی (ویرجینیا وولف، واتسلاو هاول، کریستف کلمب)، شعر کلاسیک و نو، به زبان محاوره و شاعرانه، پیچیده و ساده، برای دانشجو و حرفهای، به نام تجربی و متعارف، و... او انگار کار دیگری ندارد جز نوشتن و انگار چند نفر در حال آماده ساختن مدادها و کاغذ هستند برایاش تا لحظهای از نوشتن بازنماند. مطمئنن این همه نوشتن حاصل دقیقههای فراوان خواندن کتاب و غور و خلوت کردن است. اینکه از خودآگاه به ناخودآگاه خوراک اولیه بدهی تا در بازیابی رویاها تبدیل به آثاری خلاقه و در خور تامل شود، شاید کار چندان راحتی نباشد. اما چرمشیر پیوسته خود را در این آزمون و خطا درگیر میکند. به همین خاطر است که شاید هم همه ما با او موافق نباشیم. اما پر کار بودن یک اصل کتمان شده برای ماست. ما ریشه فرهنگی غنی داریم، به همین خاطر شاید هیچگاه کشور تجاری یا صنعتی قدر قدرتی نشویم اما در زمینه فرهنگ کما فیالسابق همچنان میتوانیم بزرگی خود را واگویه نماییم چنانچه در سینما این اتفاق افتاده و تئاتر هم در آغاز راه است. اگر ژاپن ابرقدرت صنعتی است و اگر چین در تجارت امروز قدرتمند مینماید، حاصل پرکاری مردمان آنان است. ما هم باید چون محمد چرمشیر و با افتخار به او پر کار باشیم، مهم نیست که چقدر شکست خواهیم خورد، مهم این است که انتهای این ماجرا یک پیروزی قابل استناد و ماندگار است. در این راه پر مشقت، با چشم پوشیدن از کاهلی و تنبلی و لذت و هوسهای زودگذر، کمی در آزمودن منش و معنای حقیقی خود بکوشیم. این یک اصل است و در پس آن حقیقت ناب انسانی موج میزند. بریدن از خود و دنیاست که گاهی شکوه و جلال انسانی و بزرگی را بر ما خواهد آموخت. طی ِطریق طبیعت است که در کشف و شهود راستین، رمزآمیزترین نادانستهها را بر ما معلوم خواهد کرد. حالا در اینجا محمد چرمشیر در قالب نمایشنامه، دانستگی خود از انسان و طبیعت و حتا اجتماع برایمان میسراید. شاعری که دربارهاش علی رفیعی گفته است: «چرمشیر برای من یک شاعر بزرگ و بینظیر است و دست بسیار سخاوتمندی دارد.»
شاعر بودن معنای بزرگی دارد. به هر شعر سرودهای نتوان شاعر گفت. شاعر در ناخودآگاه خود سیر و سلوک میکند و در دیدگانش جز حقیقت و زیبایی نیست. منظری که حسرت و حسادت دیگران را موجب میشود. شاید هم حق دارند که پشت سر شاعران حقیقی برخی به نامردی و گستاخی صفحه میگذارند و البته دیگرانی که پیجوی حقیقتاند به دنبال آنان خواهند رفت تا خود نیز از این سرچشمه عشق و راستی سیراب نشوند؛ چراکه برای همه و به اندازه همه جا هست برای یکی شدن با حقیقت و معرفت! چنانچه که سرزمین ما همواره از این بزرگان و نامآوران حقیقی در طول تاریخ به خود بالیده است. منصور حلاج، شهابالدین سهروردی و قاضیالقضات همدانی سه رادمرد عرفان در جهان هستند که علم و معرفتشان زبان زد خاص و عام است و در تمام دنیا لبتشنگان حقیقت را به شگفتی وامیدارند. از اینان بازهم هست که بیبدیل و مانندند! اینان شهید حقیقتاند و سرلوحه و سرمشق و الگوی حقیقی ما و تمام عالم هستند. چرا باید به این فرهنگ والا پشت کرد و در لفافه گریز از خود و در خودبیگانگی و بیهویت شدن راه به ناکجایی ناامن برد؟ باید بود. باید خود را یافت. باید تلاش کرد. اگر عقب افتادهایم به اقتضای تاریخ، میتوان دوباره پیش افتاد. نباید با گذشته بدون حال زندگی کرد، باید حال را از گذشته نیز رنگینتر و پربارتر کرد. باید این منابع و مراجع و سرچشمههای معرفت انسانی را احیا کرد نه برای خوش زیستن خویش که برای بیداری ملتها و نجات زمین از بیمهری و ضد انسان شدن!
رد بطالت
محمد چرمشیر به اندازه خود کوشیده است. شاید خطایی هم داشته باشد، اما موفقیت با اوست چراکه به بطالت پشت کرده و درک معنا و حقیقت را میتوان از تک تک آثارش دریافت.
اشتفان وایلند، کارگردان گروه مارین باد از آلمان که گروهش موفق شد با ایران و به همراهی یک نمایش مشترک را در دو کشور کار و اجرا کنند و این نمایش "آخرین پر سیمرغ" نام گرفت. "محمد چرمشیر" اما از زبان وایلند بهتر است بخوانیم که درباره چرمشیر در مقام نویسنده این متن چه گفته است: «ما در واقع تازه در حین کار و تمرین شروع به درک و کسب دریافتی بهتر از متن کردیم. و چه احساس خوبی بود وقتی که استقبال و بازتاب شگفت زده و تحسین برانگیز تماشاگران آلمانی را در برابر شکوه زبان چرمشیر دیدیم. ما کار را در این پروژه مشترک که بیش از دو سال به طول انجامید هیچ گاه بر خود آسان نکردیم. برای من و بازیگران آلمانی زمان زیادی برد تا با زبان محمد چرمشیر آشنا شویم و آن را درک کنیم، مخصوصن برای ما آلمانیهایی که فارسی نمیفهمیم و میبایست با دقت چند برابر به لحن، ریتم و آهنگ بیان آن گوش فرا دهیم. در طول راه و تجربهای که در کنار دیتر کومل پا به آن نهادیم، و ناگزیر در فقدان او ادامه دادیم، بسی پیچ و خم و برخی ناهمواری را پشت سر گذاشتیم. و در تمام این مدت متن محمد چرمشیر رهنمای ما و سبب رفتن ما بود، حتی زمانی که خطر آن میرفت که همدیگر را گم کنیم در میان راه.
[:sotitr1:]تاکید و اصرار محمد چرمشیر بر آنچه آسان و ساده نیست (چیزی که به گمانم امروز علتش را بهتر از گذشته میشناسم)، این سرسختی و پافشاری او ملازم یک ویژگی است که مایلم آن را به نیکی یا صفای باطن تعبیر کنم. در آن خیرخواهی، وفاداری، مسوولیتشناسی، صداقت و سخاوت... وجود دارد. این خصلت همواره در درون و عمق متنهایت نیز آنچنان اثر و جریان دارد که در پس هولناکترین صحنهها و مایوسترین چهرهها هم باز ایمانی ژرف به ارزشهای انسانی و دعوت به نیکی نهفته است. از این طریق است که ما را فرا میخوانی تا همراه با سرسختی متنات خود را بیازماییم و بسازیم. متنهای چرمشیر باید نه تنها فهم بلکه فتح شوند تا رمز و رازهایشان گشوده گردند.»
تعلیم نوشتن
راه و رسم چرمشیر در نوشتن و تعلیم نوشتن مثال زدنی است. او میداند که شیوههای مرسوم راه به جایی نخواهد برد؟ چراکه متکی بر معلومات و محفوظات است و کاملن بر دایره خلاقیت و درک معانی و القای حقیقت و زیبایی است. او خود در این باره گفته است:« راستش من اعتقاد چندانی به آموزش نمایشنامهنویسی به صورتی که هم اکنون در سطح دانشکدههای نمایش صورت میگیرد، ندارم. در این نحو از آموزش، دانشجو با چگونگی ساختمان یک نمایشنامه آشنا میشود. در واقع این آشنایی،آشنایی نظری با نمایشنامه، طریق نوشتن آن، و به طور کلی، اجزا و ارکانش است؛ اما همان طور که میدانید میان این شناخت و توانایی نوشتن فاصلهای هست. من تلاش میکنم انگیزههای نوشتن را در دانشجویان تقویت کنم و از راه ایجاد آن انگیزهها بتوانم تجربههای خودم را به آنها منتقل بکنم. به نظرم میآید در این روش خود دانشجوست که به امر نوشتن آگاه میشود، آن هم به روش خودش، نه این که ما چیزهایی را که روشهای شخصی خودمان در نوشتن است، به دانشجو منتقل بکنیم. من به این که هرکس به نوع خودش، به جنس خودش، به روش خودش به امرِ نوشتن برسد به شدت اعتقاد دارم و این در واقع عامل اصلی برگزاری این کلاسها به صورت کارگاهی است .
من در همان شروع کلاس میدانم که همه این آدمهایی که این جا هستند توانایی نوشتن ندارند. ولی من باید این موضوع را در لحظه اول فراموش کنم و فرض کنم که همه توانایی نوشتن دارند. دوست دارم که"توانایی" را به جای"استعداد" بگذارم. توی این روش توانایی در همه هست و حالا باید شروع کرد به تقویت کردنش. حالا این توانایی او را به سمت استعداد می-برد یا نه، چیزی است که در طولانی مدت به آن میرسیم. من حتی به دانشجوها دائمن این را میگویم که هیچ کس نمیداند آیا نمایشنامهنویسی که 25 سال است دارد مینویسد هم¬چنان نمایشنامهنویس هست یا نیست؟! یعنی تا وقتی که داریم تجربه میکنیم همیشه در معرض این هستیم که آیا میتوانیم بنویسیم؟ تا زمانی که داریم عمل میکنیم ما داریم تواناییهایمان را نشان میدهیم. برای دانشجو هم همین اتفاق میافتد. من این طور نگاه می کنم که همه تواناییاش را دارند و من باید شروع کنم به رشد دادن و تقویت کردن آن تواناییها. حالا دانشجویی استعداد دارد و میتواند از تواناییهایش استفاده کند و یکی دیگر ندارد. اما یک نکته مهم هم هست، ما توی این کارگاهها حتمن به دنبال نمایشنامهنویس نیستیم. یعنی کارگاه کمک میکند که "امرِ نوشتن" به وجود بیاید. بسیاری از دانشجویانی که کلاسها را شروع کردهاند در سالهای بعدتر به قصه میرسند، به شعر یا مقاله میرسند. این طور نیست که این کلاسها ناموفق بودهاند. به نظر من اتفاقن موفق بودهاند.»
اگر این سخنان در آموزش و پرورش ما همگانی شود، بسیاری از مشکلات و نادانستگیهای ما حل و فصل خواهد شد. چراکه شیوه اشتباه و زورگویانه تدریس ذهن و روان همه را به فنا برده و کارآیی درست در ایجاد قدرت درک و تحلیل و بهرهمندی از نیروی آفرینشگری عالم را پرتکاپو خواهد کرد. اینکه میگویند هنر و ادبیات آموزشپذیر نیست، درست است اما در آن شیوههای زورچپان و غیر خلاقه چراکه در آموزش خلاق، هر نوع هنری امکان بروز در ذهن و روان هر انسانی را خواهد داشت، البته در اینجا خواستن و تلاش مستمر حرف اول را خواهد زد، نکتهای که کمتر آدمی به دنبالاش میرود، چون همه در تصاحب لقمههای سهل و آسان میروند، و از درافتادن در مسیر پر پیچ و خم ابا دارند و ناگزیر به بیراهه میروند. در حالیکه راحتی جان در همین بودن درست بر زمین است! یعنی خودآموختن در پناه بردن به ناخودآگاه است. چنانچه در غرب نیز امروز در یکی شدن و فعال کردن دو نیم کره چپ و راست مغز به طور هم زمان میکوشند. شیوه چرمشیر نیز بدون درنگ همین است که در تمام جوامع پیشرفته امکان همگانی شدن خلاقیت و رشد و شکوفایی دانایی و گسترش زیبایی و حقیقت را ممکن کرده است.
چرمشیر در یک نگاه
محمد چرمشیر (زاده ۱۳۳۹ تهران) نمایشنامهنویس و مدرس تئاتر است.
پس از گذراندن دوران متوسطه سال 1358 وارد دانشکده هنرهای دراماتیک تهران شده و در رشته ادبیات نمایشی مشغول به تحصیل شد.
او دانشآموخته رشتهٔ ادبیات نمایشی در سال ۱۳۶۶ از دانشگاه تهران است.
محمد چرمشیر بیش از صد نمایشنامه نوشته که از نمایشنامههای او میتوان به «میبوسمت و اشک»، «باد اسب است»، «مکبت»، «قهوه قجری»، «رقص مادیانها»، «آسمان روزهای برفی»، «شیش و بش»، «میخواستم اسب باشم»، «آرامش در حضور دیگران»، «در مصر برف نمیبارد» و «کبوتری ناگهان» اشاره کرد. وی 54 نمایشنامهٔ چاپ شده دارد و نمایشنامههایش به زبانهای انگلیسی، آلمانی و فرانسوی ترجمه شده و در کشورهای ایران، آلمان، انگلستان، فرانسه، ایتالیا و آمریکا اجرا شدهاند.
"خداحافظ" نخستین نمایشنامه چرمشیر بود که او را به جامعه تئاتر معرفی کرد. این نمایش در سال 1364 در دانشگاه اجرا شد و سپس آذر 66 توسط حسین جعفری در تالار قشقایی به صحنه رفت و در همان سال خاصترین نمایشنامه او"مسیح هرگز نخواهد گریست" را زندهیاد جمشید اسماعیلخانی در تالار چهارسو به صحنه برد و نمایشنامه او برای اولین بار به صورت جدی مطرح شد.
نمایشنامههای این نویسنده در طول سالهای گذشته توسط کارگردانان صاحبنامی چون علی رفیعی، آتیلا پسیانی، فرهاد مهندسپور و... اجرا شده؛ اما کارگردانهای جوان مانند محمد عاقبتی، عباس غفاری، آروند دشتآرای، و گروههای دانشجویی نیز از اجرای متون نمایشی او بینصیب نماندهاند.